پاروهای قایق سوگ
دکتر فاطمه اکبری زنگ زد و گفت حکم بازرسی اش را زده اند… تبریکش باداااا… لیاقتش را داشت و حقش بود… از شیر مادر حلال ترش… وسط صحبت هایش دعوتم کرد به همایش ماهانه رایگانش … انگار قرار است فقط ما دوتا در این شهر درندشت مشهد، بار ذکات علممان را بپردازیم و خبری از باقی رفقا نیست.. چرایی اش را می دانم ولی نمی گویم… موضوع همایش سوگ است.
عالیجناب زندگی ام، اروین یالوم بزرگ در جایی نوشت افسردگی بهای نگاه کردنِ ژرف و رو راست به زندگی است…. چه بسیار مایی که این روزها درگیر این افسردگی هستیم و دلمان می خواهد سر به تن این زندگی نباشد، وقتی ژرف و روراست به زندگی نگاه می کنیم تنها و تنها پوچی می بینیم و هیچ چیز نه آنقدر خوشحالمان می کند و نه آنقدر ناراحت و دلمان می خواهد بمیریم و راحت شویم از این زندگی سراسر رنج و بدبختی و گرفتاری و جنگ و بدبیاری… ولی آنچه قطعا نجاتمان خواهد داد، قایقی خواهد بود که یک پارویش عشق است و پاروی دیگرش معناست… باید با این دو پارو قایق مان را از این طوفان های سهمگین زندگی نجات دهیم و حالش را ببریم تا وقتی مردیم حداقل به اندازه کافی زندگی کرده باشیم… ته این زندگی مرگ است… مقصد همه ما یکی است و همه ما در نقطه ای به نام مرگ یکدیگر را ملاقات خواهیم کرد اما مرگ، سوگ به همراه دارد و سوگ، بهای جرات دوست داشتن است.
در واقع آدمی اگر کسی را دوست بدارد، سوگش آسان می شود، آسان که چه عرض کنم، قابل تحمل می شود، قابل تحمل که چه عرض کنم!! اصلا داستان سوگ اینگونه است که دیده اید وقتی پارچه به یه جایی گیر می کنه، نخ کش میشه، سوگ روح آدم را درگیر می کند و زندگی را نخ کش می کند تا تمام شود… دیگر هیچگاه خوب نمی شویم… یاد می گیریم که با نقص، با معلولیت، با نیستی، با کمبود، با نبود و با واژه هایی مانند این، به زندگی مان ادامه دهیم تا تمام می شویم ولی چه بسیار فرق است بین سوگ آنکس که دوستش داشتیم و آنکس که دوستش نداشتیم… آنکس که زندگی خوبی کنارش داشتیم و آنکس که زندگی در کنارش سراسر رنج و درد و بدبختی بوده است… هر چه بهتر در کنار کسی زیست کنیم، نبودش، وفاتش و مماتش برایمان قابل تحمل تر است و خوشا به حال آنانی که عزیزی را از دست داده اند که کنارش خوب زیسته اند و بدا به حال آنانیکه عزیزی را از دست داده اند که کنارش خوب نزیسته اند… یالوم می نویسد دوست داشتن و عشق ورزیدن، نیازمندِ پذیرشِ دردی است که از جداییِ احتمالی ممکن است بر روانِ ما هموار شود.
هنگامی که درد جدایی را احساس میکنیم، دو راه بیشتر نداریم. یا آسیب دیده و رنجور بشویم و اجازه بدهیم که درد، معنای زندگی ما را بسازد، و یا خردمند و اصیلتر بشویم، و ما معنایی ارزشمند بواسطه دردی که تجربه کردهایم، بیافرینیم. من انسان های بسیار اصیلی را دیده ام که در درد و رنج ناشی از جدایی معنا آفریده اند و چراغ راه دیگران شده اند… آدم هایی که شاید هیچ وقت دیگر خنده ای از ته دل نداشتند اما در اعماق وجودشان معنایی عظیم و عجیب و غریب ریشه دوانیده که هیچ چیز نمی تواند مانع آرامششان شود… خوشا به حالشان.. حالشان را خریدارم هر چند نمی دانم آنقدر جراتمند خواهم بود یا نه… آخر شب است و بعد ساعت ها ویزیت عازم خانه می شوم.. امشب علیرغم همه شب های این سال های اخیر، تنها نیستم و فاطی و جوجه هایش و شوهر دوست داشتنی اش مهمان منن. من کنار خواهرانم فاطمه و زهرا و تنها برادرم، حسین، خوب زندگی کردم…یکدیگر را دوست داشتیم و همیشه حرمت یکدیگر را رعایت کردیم… مطمئنم سوگشان رنجم نخواهد داد اما از نبودشان معنایی خواهم ساخت که چراغ راه مراجعانم باشد… شاید هم آن ها سوگ مرا تجربه کنند..نمی دانم، بالاخره هرچه هست شکی نیست که آسیاب به نوبت نیست و باید منتظر مرگ بود تا دید، دست به چه انتخابی می زند… تاریخ وفات مهم نیست، دلم می خواهد تا وقتی کنار هم بودیم، خوب زندگی کنیم چون در نهایت خواهیم مرد.
امید که عشق در زندگی تان جاری و ساری باشد… ماچ به کله مبارکتان… به قلم ابوالفضل سعادتی، مشاور خانواده.