آوای سعادت و سلامت

05136110271 - 09378751492

چرا ما عاشق شخصی می‌شویم که هیچ علاقه‌ای به ما ندارد؟

برای اغلب ما، روابطی که در آن عشق ما به اندازه کافی به‌رسمیت شناخته نمی‌شود یک ناراحتی و ناکامی بزرگ است، به‌قدری که ممکن است تلاش کنیم تا هرچه سریعتر خود را از شر آن خلاص کنیم. چرا باید در ارتباطی باشیم که در آن عشق ما به اندازه کافی محترم شمرده نمی‌شود؟ چرا باید تلاش کنیم تا وقت خود را بودن با کسی که عاطفه و محبت ما را با جوابی درخور نمی‌دهد تلف کنیم؟ چه کسی می‌تواند خود را با بودن با افراد سرد، سردرگم یا دور آزار دهد؟

اما برای بخش کوچکی از ما، وضعیت کاملاً برعکس است. برای این اقلیت از ما، نمی‌توانیم تصور کنیم که در رابطه‌ای باشیم که در آن به‌درستی دوست داشته شویم. در کنار کسی که مهربان است، به ما توجه می‌کند و به گرمی روی آسایش ما تمرکز می‌کند احساس ناراحتی می‌کنیم. اگر کسی با پایداری و خیرخواهی رفتار کند، به سرعت متمایل می‌شویم که او را به خاطر اینکه ضعیف است مجازات کنیم و از او فرار کنیم.

به همین منوال، موقعیت‌هایی که ما را راضی و خشنود می‌کنند، موقعیت‌هایی هستند که در آن می‌توانیم خودمان را با کسی که به ما احترام نمی‌گذارد درگیر کنیم، با کسی که به‌طور قابل‌توجهی وحشتناک است، کسی که می‌توان به‌خاطر نادیده‌انگاریش، رفتارهای سادیستیکش و علاقه‌ی او به هر چیزی غیر از ما برای‌مان جذاب شود. این نقطه، جایی است که ما انتخاب می‌کنیم تا میخ کمپ عاطفی‌مان را به زمین بزنیم. اینجاست که ما می‌توانیم احساس کنیم که در خانه هستیم.

تثبیت ما با موقعیت‌های نافرجام، نشانه‌ای از غفلت‌های اولیه در زندگی ماست. این نشانه‌ایست از اینکه ما در ارتباط‌های اولیه‌مان در دوران کودکی، از افراد مهم زندگی‌مان یاد گرفته‌ایم که هر مراقبتی را نثار ما می‌کنند با مقدار قابل‌توجهی از ظلم و تحقیر آمیخته است، تا جایی که امروزه نمی‌توانیم تصور کنیم که با عشقی صرفاً از سر مهربانی راضی شویم.

هنگامی که ما اعلام می‌کنیم که عشاق مهربان و سخاوتمند «غیرجذاب» و «کسل‌کننده» هستند یا «تایپ ما نیستند»، در واقع اعلام می‌کنیم که این افراد ظرفیت لازم برای رنج‌دادن ما به گونه‌ای که به‌قدر کفایت عذاب بکشیم تا احساس کنیم عاشق هستیم را ندارند.

کُنراد لورنز که در سال ۱۹۰۳ به دنیا آمد و در سال ۱۹۸۹ درگذشت، پرنده‌شناس و جانورشناس اتریشی بود که بیشتر دوران بزرگسالی خود را در باتلاق‌ها و تالاب‌ها به مطالعه رفتار غازهای خاکستری و کلاغ‌ها گذراند. چیزی که نظر او را به طور خاص جذب کرد این بود که چگونه این پرندگان چند دقیقه پس از تولدشان به مادر خود دلبستگی پیدا می‌کنند و با وظیفه‌شناسی از او پیروی می‌کنند و از راهنمایی‌های او در اموری مانند پناه گرفتن و تغذیه اطاعت می‌کنند. مشاهدات لورنز، او را به توسعه آنچه به عنوان «اصل نقش‌پذیری» معروف است، هدایت کرد، نظریه‌ای پیرامون روشی که طی آن پرندگان بی‌نیاز ” یعنی پرندگانی که لانه خود را بلافاصله پس از تولد ترک می‌کنند” رشد می‌کنند تا یک پیوند غریزی و سریع با فیگورهای مادرانه ایجاد کنند.

اما آنچه لورنز در تحقیقات خود کشف کرد این بود که برخلاف قرن‌ها تفکر، پرندگانی مانند غازهای خاکستری و کلاغ‌های گردن‌بور لزوماً به مادر واقعی خود دلبستگی پیدا نمی‌کنند. در عوض، آنها به اولین جسم متحرکی که در عرض چند ساعت پس از بیرون آمدن از تخم در دیدرس آنهاست، دلبستگی ایجاد می‌کنند. آنها به هیچ وجه در مورد اینکه به چه کسی دلبستگی دارند تبعیض قائل نمی‌شوند: ممکن است یک پرنده‌ی ماده‌ی مهربان باشد، یا ممکن است کشاورزی بی‌تفاوت یا یک قطعه اوراقی ماشین‌آلات کشاورزی باشد. لورنز به طرزی بی‌رحمانه، اما در عین حال روشنگرانه نشان داد که یک پرنده کوچک می‌تواند به دانشمندی با چکمه‌های کشاورزی، دوچرخه، لاستیک، شلنگ باغبانی یا یک مانکن دلبستگی بسیار قوی ایجاد کند.

مشهورترین کتاب لورنز «همنشین در محیط زیست پرندگان» که در سال ۱۹۳۵ منتشر شد، منحصراً از موجودات بالدار صحبت می‌کرد. اما روانشناسانی که در مورد رفتار انسان تأمل می‌کردند، از آن استفاده کردند و برای روشن کردن یک پدیده دردناک در زندگی عاشقانه‌ی ما استفاده کردند: تمایل ما به جستجو و پیروی پشت سر انسان‌هایی که ممکن است به هر نحوی مناسب ما نباشند.

درست مانند پرندگان کوچک، انسان خردسال نیز دلبستگی قوی به بزرگسالانی دارد که در روزهای اولیه به او نزدیک‌تر هستند. با این حال، مانند پرندگان، نمی‌تواند به خوبی بین مراقبین تمایز قائل شود. کودک خردسال به کسانی که در اطرافش است می‌چسبد. آن‌ها می‌توانند در شدیدترین حالت، به افرادی دلبستگی پیدا کنند که اصلاً لیاقت محبت آنها را ندارند، کسانی که به همان اندازه که دوچرخه با غاز مرتبط است، با نیازهایشان مرتبط هستند. ممکن است یک نوزاد در واقع به لاستیک دلبسته نشود، اما در فرآیندی مشابه تحت تأثیر کسی قرار بگیرد که از نظر عاطفی او را نادیده می‌گیرد، تحقیر می‌کند، باعث شرمساری‌اش می‌شود و ظلم قابل‌توجهی نسبت به او روا می‌دارد.

بدتر از آن، این مراقبان اولیه قدرتمند، به‌همان نسبت نقش پررنگی دارند که فرزندشان در بزرگسالی، عاشق افرادی شود که به طرزی نامحسوس شبیه خودشان است. به همان سیاق بچه کلاغ‌های گردن‌بوری که پشت دانشمندی با لباس آزمایشگاهی لُکه می‌پریدند، انسان نیز، با تأثیرپذیری نسبتاً خنده‌داری، دهه‌ها بعد در زمان بزرگسالی، به افرادی متمایل می‌شود که به همان نسبت بی‌عاطفه، نامناسب و سرد هستند، درست همانطور که والدین‌شان بودند.

به نظر می‌رسد که آرایش بیولوژیکی ما امتیاز دلبستگی را به آن‌کسی می‌دهد که بتواند نیازهای ما را برآورده کند. گاهی اوقات از اینکه چقدر خود را عاشق افرادی می‌یابیم که می‌دانیم در سطح منطقی برای ما خوب نیستند، اما الگوهای نگران‌کننده دلبستگی‌های کودکی ما منعکس می‌کنند، متحیر می‌شویم. این روند ممکن است عمیقاً آزاردهنده به نظر برسد، اما کار لورنز مسیری از شفقت را نیز باز می‌کند. ممکن است ما در فرآیندهای ذهنی خود بسیار پیچیده‌تر از پرندگان باشیم، اما زمانی که به سمت فردی جذب می‌شویم، طعمه همان غیرمنطقی‌های مکانیکی می‌شویم. ممکن است سال‌ها طول بکشد تا متوجه شویم که ما به دنبال افراد قدرنشناس هستیم. وقتی بدون هیچ سوالی به‌دنبال کسی می‌رویم که با ما سرد رفتار می‌کند یا با ذهن ما بازی می‌کند. اما نیاز نیست که از خودمان متنفر باشیم: شاید بهتر باشد به این فکر کنیم که چقدر این بزرگسال ناتمام، آینه‌ی یک فیگور دلبستگی اولیه است که قبل از اینکه فرصتی برای درک خود و آنچه لیاقتش را دارد پیدا کنیم به طور غیرمستقیم ما را بی‌ارزش می‌کرده است.

این توهین نیست که بدانیم گاهی اوقات، در بخش‌های صمیمانه‌ی زندگی خود، در برابر نقش‌پذیری مانند یک غاز درمانده هستیم. و با این حال، مثل همیشه، با درک زندان خود است که فرصتی برای رهایی از آن داریم. ما مجبور نیستیم به طور مداوم پشت سر کسی که ارزش علاقه و عاطفه ما را ندارد بیافتیم. ما آزاد هستیم که بلند شویم و به دنبال کسی بگردیم که بتواند در بزرگسالی عشق سخاوتمندانه و تقویت‌کننده‌ای را که باید از همان ابتدا دریافت می‌کردیم، به ما ارزانی کند.